وقتی دلت بگیرد،
دیگر فرقی نمی کند کجا باشی!
دلت می خواهد که فقط بباری...
اماگاهی به بهانه غرور به دنبال جایی هستی که هیچکس نباشد !
زیر باران، قدم زدن در یک خیابان بی انتها
ویا حکایت بالش خیس در پی جاری شدن اشک های شبانه...
و حتی گاهی هم هر چقدر که غرور داشته باشی،
میان حجم نگاه ها که بغضت بگیرد،
سر بر می گردانی، سکوت می کنی
و لمس اشک هایی که نمی خواهی آشکار گردد...
نظرات شما عزیزان: